خانه ی من تل گاو زمین


خانه ی من تل گاو زمین

به نام خالق سرزمين هاي زيبا واستواركره خاكي

تقديم به فرزندان پاك تل گاو زمين كه قلبشان به لطافت وشفافيت حبابهاي شيشه اي كه پنجره ي كلبه بياباني در افقهاي دور دست در سرزمين شور را خيس مي كند و سرشت شان با سادگي و صداقت ورفاقت رودخانه شور عجين شده است ...

روايتي جديد ومتفاوت از رهگذري قديمي با خاطرات نه چندان قديمي....

"قطره هاي باران را وقتي در تنگ غروب پنج شنبه شب يكي از روزهاي سرد زمستان تل گاو زمين مي بيني بي شك دل هر رهگذر و غريبه اي ناخودآگاه مي گيرد...آواز غوكان كه نمي داني چه مي گويند و منتظر چيستند و كه را مي خوانند...اما زير باران زمستاني رنگ تازه اي به طبيعت زريرآباد (ظهيرآباد) بخشیده و سرازآب جوي منتهي به زمينهاي كشاورزي درآورده اند وگهي آرام وگهي با صداي بلند همديگر را با آواز بنفش مي خوانند وتوجه عابران را به خود جلب مي كنند...

...نم نم باران بر زمين هاي تشنه وسنگهاي صبور قصر گل اندام كه از آزار باد و باران و خشم مردم طماع  غريبه و خودي ، بومي و غير بومي كه در پي اشياء وسنگهاي باستاني قيمتي بوده اند وهستند...دل دوستداران فرهنگ ، آثار و میراث گرانقدر فرهنگی وطبيعی را ريش مي كند ، چهره تازه اي از طبيعت تل گاو زمين است.

...رهگذر از پشت پنجره نگاهش وقت بيداري وهمنشيني باران ، دلش مي گيرد..نمي داند چرا؟ با خود مي انديشد شايد دليلش عصر پنج شنبه ای باشد...شايد دوستان جوان از دست رفته باشد...شايد اسير خاطرات و آرزوهاي محال دوران كودكي باشد...هرچه باشد ، بياد گذشته دلش مي شكند؛ بسان شكستن برگ هاي زرد پاييزي زير پاي عابران ناآگاه، كه صداي جيغ سرخ درختان را نمي شنوند گويي كر وكورند... ، مي شكند . به ياد دلتنگي هايش و دلبستگي هايش و به ياد شب هاي پر ستاره و آسمان روزهاي بي ستاره وصاف  بي غل وغش...شايد هيچ كجاي جهان آسمانش به صافي ودرخشندگي آسمان تل گاو زمين نباشد...وقت بيداري مهتاب و وقت خموشي شهاب ،عاشقانه ياد ستاره  را مي كند...حادثه، عشق، دوري و فرياد شادي تل گاوزمين... قطعا تا ابد خاطرات رود خانه شور، سردي و داغي سنگ هاي زمين هاي حاصلخيز زريز آباد و كشتر وخنج بي بالو و اكبرآباد و پل خدا و چاه بيگمي و پله هاي سنگي قصر گل اندام و خرابه اي از قصر بر قله ی  تپه كه يادآور قدمت ، فرهنگ وتمدن تاريخي تل گاوشهر،شهر ییلاقی بزرگمهر،صدر اعظم دانشمند وفرهیخته ی ساسانی، را فراموش نخواهد كرد...

رهگذرکه خواب خزان طبيعت را كه با نامهرباني بعضي از آدميان نآگاه درآميخته مي بيند و از روزهاي تازه وحشت دارد ،نمي تواند از درختان دل بكند و گوشه ی كوچه اي، چشم به آسمان مي دوزد ودلش از غصه پر می شود، و ياد روزهايی كه عطر نفس هاي گل هاي محمدي ونرگس همراه با بوسه هاي باد اين ديار مقدس، مشامش را نوازش مي كرد، مي افتد وكنون که زردي وتباهي و فراموشي طبيعت ، خاطرش را مي آزارد...لبخند آزادي دوران كودكي را آ‍رزو مي كند كه در غبار وسراب ورعد وبرق وهمصدايي سرود دوران دبستانش، چشم انتظار فردايي بهتر بود...

غصه قصه هاي عشق ديار تل گاو زمين كه زير رگبار نگاه طبيعت آفتاب سوزان معشوق ، بي محابا دل را مي سوزاند.ابر و باد و سيلاب خروشان دهشتناكش كه نفس هر كسي را در سينه حبس می کند را دوست دارد...رهگذر با دلش روي خاك وجودش(تل گاو زمين) نشسته ولحظه هاي  بودن با تل گاو زمين را كه دلش گهگاهي بي تابيش را مي كند، مرور كرد...با خود انديشيد كه شايد  قعر سيلاب خانه اش شود ، اشك شادي سراسر وجودش را لرزان كرد و پي برد كه ساقه  از ريشه جدا نمي شود...پي برد كه همه حرف ها گفتني نيست... با خيال غنچه ی نو شكفته  وشادي بگذشته و در راه ، وقلب هاي يخي كه  دگر يخ شان آب شده بود ، و قلبي كه گاه بي گاه از دوري  تل گاو زمين ؛ ديار آرامش روحي و رواني اش هست دلتتگ مي شود ، واين شعر ر ا كه سروده ی خودش در وصف تل گاو است ، زمزمه مي كند...

ديد رهگذر پرواز لك لكها را روي نيزارها

ديد رهگذر پرواز گنجشكها را روي گزها

كه آميخته بود با آزادي شان

وآبي بود رنگ پروازشان

نيمه شب از روياي شيرين

وكابوس هاي وحشتناك مي پري

نور ستاره ها را تجربه مي كني

مي بيني قله قصر گل اندام را در ظلمت

رود خانه شور را در عظمت

نور ستارگان را درتلالو

كه مي بخشند جاني تازه

به تاريكي براي تلالو...

...........................

بانگ صوت الهي(اذان) رهگذر را به خويشتن خود مي آورد كه وقت صحبت باحضرت دوست است و حرف هاي نگفتني را كه نمي شود به دگران گفت به او مي شود گفت را بگويد . از خاطرات جدا
مي شود  باخود زمزمه مي كند "تل گاو زمين هميشه برقراره" و خويشتن را با آب وضومطهر
مي كند براي گفتگو با  قديمي ترين و وفادارترين  وبخشنده ترين دوست در تمام عوالم (باریتعالی)....

نویسنده؛  علی جوکار 

  منبع ؛ وبلاگ "تل گاو زادگاه گل اندام "