هرکوزه  وهر ساقی

هرکوزه وهرساقی جفاکرد، شکستیم

هرکوزه گری گفت بساز، ما بساختیم

با کوزه ی خود دم خور که شدیم ما

وی آرام بگرفت وما، بی هوش نشستیم

هی کوزه وما ،به کوزه ای دل ببستیم

صدربارشکست بند دل ،باز دم بستیم

هی بند زدیم بر درِآن ،هی، بازشکست

باخوردن می، کوزه و سر ، بشکستیم

هی با ساقی وبا می،پیمان بستیم

با کوزه ی بدعهد ، پیمان، بشکستیم

ما مست میِ ناب تو بودیم همه عمر

با یاد تو همه پیمان ها، بگسستیم

با میخانه و می ، شدیم ملازم ساقی

باساقیِ دیوار به دیوار ، عهد نبستیم

با کوزه یِ می، همبازی شدیم ، دل ندادیم

از محتویِ کوزه او مست شدیم،سرنشکستیم

در کوچه ی آن کوزه گران، آواره دویدیم

هم جان شدیم و هم جانانه و، ازپا ننشستیم

اندر پی دیدار رُخش، به بیابان دویدیم

چون ساقی تل گاو گل اندام، آرام ننشستیم

ای عاشق و آواره، چون تو،کسی  نیست

ما هرچه زجوکار شنیدیم، دل ازکار، نبستیم

ع. جوکار19/07/94