بی عشقی

یک آغوش باز می طلبد مرا با باد

یک بوسه ی آتشین می دهد مرا برباد

یک لعل لب معشوق می کند مستم تا شب

یک سینه ی باز می کندخانه ی من، آباد

با یک پیمانه ،مست می شوم تا صبح

با دامنی از خیال تو ،کودکی آیدم اندریاد

چه کرده با من آرزوی نرگس آفتاب

سر نزده برسبزه وگلستان ناکجا آباد

آرزوی منِ مست و دلِ خراب بربادرفت

تا نیامدی ونکرده ایش همچو مهر، آباد

کی می شوم رها از بی تو بودن وبی عشقی

کی می شوم آزاد زین زندان رفته ی، از یاد

مُردم از بی عشقی و مُردم ازتنهایی

مُردم از دورویی و آرزوهای رفته، برباد

مرغ عشقی بودم ،آمده از باغ تل گاوم

زنده به عشق گل ،و غمگین، از ستم بیداد

دل جوکار با تو زنده می ماندو با تو می میرد

تا که مهراو داری، تا که می کنی از او، یاد

ع. جوکار 21/07/94